این حکایت سعدی را که میخواهم بگویم آقای برجساز برایمان تعریف کرد. داستان آقای برجساز مفصل است و بعدا تعریفش میکنم. بحث
مهاجرت داغ است و این روزها همه حق خودشان میدانند که مهاجرت کنند. آقای برجساز یک حکایت از سعدی را برایمان یادآوری کرد که اصلا به یادش نبودم. در عجب ماندم که سعدی (علیهالرحمه) به چه تجربهای از زندگانی رسیده بود که حرفش قرنها بعد هنوز هم مصداق دارد. از باب سوم گلستان است، در فضیلت قناعت.
قصه، قصهی یک (مشتزن) کشتیگیر است که از تنگی ایام خسته شده و میخواهد به سفر برود (مهاجرت کند) تا وضعیتش بهتر شود. میرود پیش پدرش که اجازه بگیرد و میگوید: فضل و هنر ضایع است تا ننمایند/ عود بر آتش نهند و مشک بسایند.
پدرش مخالفت میکند و میگوید پسر این کار را نکن. پسرش چانه میزند که ای پدر فواید سفر بسیار است از نزهت خاطر و جر منافع و دیدن عجایب و شنیدن غرایب و تفرج بلدان و مجاورت خلان و تحصیل جاه و ادب و مزید مال و مکتسب و معرفت یاران و تجربت روزگاران و...
پدرش باز هم نهیب میزند و برمیگردد میگوید فقط پنج طایفه هستند که میتوانند از منافع سفر (مهاجرت) بهرهمند شوند. بعد دانه به دانه آنها را میگوید. به نظرم پس از قرنها هنوز هم حرف سعدی درست است و فقط این پنج طایفه هستند که مهاجرت بهشان خواهد ساخت:۱. بازرگانی که با وجود نعمت و مکنت غلامان و کنیزان دارد دلاویز و شاگردان چابک هر روز به شهری و هر شب به مقامی و هر دم به تفرج گاهی از نعیم دنیا متمتع (به زبان امروزی: پولدار جماعت)۲. عالمی که به منطق شیرین و قوت فصاحت و مایهی بلاغت هر جا که رود به خدمت او اقدام نمایند و اکرام کنند (نخبهی علمی-فرهنگی)۳. خوبرویی که درون صاحبدلان به مخالطت او میل کند ک ساب...
ما را در سایت ساب دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 9sepehrdadb بازدید : 43 تاريخ : پنجشنبه 6 مهر 1402 ساعت: 17:45